گفتند "مقام أخفیٰ" جایی است که پیدا نیست...

اپیدمی نگرانی

اگر بخواهم تمام حس و حال این روزهایم را جایی بنویسم، با همه جنبه هایی که برای فردی مثل من متصور است، تنها مینویسم "نگرانم". نگران همه چی و همه کس. از خانواده ام گرفته تا رفقا و حتی مردم ناشناس کوچه و بازار. برای همه شان دعا میکنم. با همه وجودم. شاید پنهانی هم برایشان یک کارهایی کردم. اما حجم بالای نگرانی این روزها، نمیگذارد شبها بخوابم و روزها هم تمرکزم را گرفته. مهم نیست. گفت: مرد را دردی اگر باشد خوش است. از اینکه دلم در تب و تاب زندگی دیگران گیر میکند، ناراحت نیستم ابدا. اما دیدن گرفتاری دیگران هم واقعا نگران و ناراحتم میکند.

شهریور پارسال بود، که یک مورد به نگرانی هایم اضافه شد. واقعا این میزان از نگرانی را تصور نمیکردم. اما حالا احساس میکنم که این نگرانی فراتر از یک احساس صرف است. بالاخص که خودم را هم در ایجاد آن دخیل میدانم. فردی است که بارها تا افق های ناامیدی رفته و به عنایتی دوباره بازگشته. مساله این است که کسی هم در اطرافش این را نمیداند. یا بهتر بگویم، نمیخواهد بداند. اما خب من که میدانم و خب تمام تلاشم را هم کرده ام. اما کافی نیست. دیگر ناامیدی در خودم هم رخنه کرده. از اینکه نه میتوانم درستش کنم و نه میتوانم ناآرامی او را ببینم. مانده ام تنها و بی کس در برزخ ناامیدی و امیدواری. ناامیدی از خودم، و امیدواری به آسمان و بارانی که ببارد بر این صحرای تف دیده ی نگرانی ها.


#یا_من_یعطی_من_لم_یسأله_و_من_لم_یعرف

  • آزاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی