گفتند "مقام أخفیٰ" جایی است که پیدا نیست...

۲ مطلب با موضوع «حدیث دل» ثبت شده است

اپیدمی نگرانی

اگر بخواهم تمام حس و حال این روزهایم را جایی بنویسم، با همه جنبه هایی که برای فردی مثل من متصور است، تنها مینویسم "نگرانم". نگران همه چی و همه کس. از خانواده ام گرفته تا رفقا و حتی مردم ناشناس کوچه و بازار. برای همه شان دعا میکنم. با همه وجودم. شاید پنهانی هم برایشان یک کارهایی کردم. اما حجم بالای نگرانی این روزها، نمیگذارد شبها بخوابم و روزها هم تمرکزم را گرفته. مهم نیست. گفت: مرد را دردی اگر باشد خوش است. از اینکه دلم در تب و تاب زندگی دیگران گیر میکند، ناراحت نیستم ابدا. اما دیدن گرفتاری دیگران هم واقعا نگران و ناراحتم میکند.

شهریور پارسال بود، که یک مورد به نگرانی هایم اضافه شد. واقعا این میزان از نگرانی را تصور نمیکردم. اما حالا احساس میکنم که این نگرانی فراتر از یک احساس صرف است. بالاخص که خودم را هم در ایجاد آن دخیل میدانم. فردی است که بارها تا افق های ناامیدی رفته و به عنایتی دوباره بازگشته. مساله این است که کسی هم در اطرافش این را نمیداند. یا بهتر بگویم، نمیخواهد بداند. اما خب من که میدانم و خب تمام تلاشم را هم کرده ام. اما کافی نیست. دیگر ناامیدی در خودم هم رخنه کرده. از اینکه نه میتوانم درستش کنم و نه میتوانم ناآرامی او را ببینم. مانده ام تنها و بی کس در برزخ ناامیدی و امیدواری. ناامیدی از خودم، و امیدواری به آسمان و بارانی که ببارد بر این صحرای تف دیده ی نگرانی ها.


#یا_من_یعطی_من_لم_یسأله_و_من_لم_یعرف

خلوص دل داده گی

برای اینکه "خدا خدا" کنی و جواب بشنوی، باید درد داشته باشی. این را همه ی آنهایی که مقرب شده اند، میدانند. اما اینکه کدام درد آدمی را از دنیا جدا میکند و خالصانه به درگاه الهی میبرد، معماست. برای کسی فقر و برای کسی بیماری. برای کسی هم عشق است. البته عشق به ذات خودش چندان هم بد نیست؛ حس جدیدی است که در درون آدمی طلوع میکند. اما درد قضیه در "دل کندن" است. این است که آدمی را تا سر حد مرگ رنج می دهد. روزی که آدمی از همه دل بکند، آن روزِ مرگ اوست. حال اول باید به کسی مبتلا باشی و آن را به اندازه ی همه (حتا بیشتر از خودت) دوست داشته باشی، بعد بخواهی از همه دل بکنی. به این درد در دنیا شاید بگویند افسردگی. هرچند این، بهترین دروازه برای رسیدن به اوست. آدمی در این حال از دنیا و مافیها فاصله می گیرد و نوع حیاتش را در کلبه ی احزان تعریف می کند. این هم سخت است که بخواهی با جامعه و روزمرگی هایش باشی و در عین حال از آنها فاصله بگیری. اما همین روزمرگی ها در نهایت سودای عشق و عاشقی را از سرت می اندازد. بعد از آن، اگر "خدا خدا" کردنت هایت را فقط خدا دیده باشد و پسندیده باشد، دوباره به عشق جدیدی مبتلا میشوی و... .


پ.ن: اگر عاشق شدید، بگذارید این راز فقط در سینه ی خودتان باشد.